آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

گل پسری

انگشت خوردن پسر کوچولو

گلم از وقتی نوزاد بودی هراز گاهی دوست داشتی انگشت هات رو بخوری و اما مدل انگشت خوردن هد پنج تا را با هم طوری که اوق میزدی،فقط انگشت اشاره،فقط انگشت کوچک،پشت انگشت دوم و سوم.... عزیزم مامانی فدای دست و پاهای ناز و قشنگت که خدا به این زیبایی و کامل خلقش کرده،الهی شکررررررر
27 خرداد 1393

افتتاحیه بوسه های محمد

گل پسرم دفعه های قبل که شمال میرفتیم همه باید کلی حواسشون جمع میکردند تا محمد نزدیکت نشه و چنگ به صورتت نزنه و نیشکونت نگیره،این دفعه عجیب بود محمد که تا حالا بوس دادن بلد نبود از نوک انگشتان پا تا سرت شروع میکرد به بوس دادنت،وقتی به سرت میزسید سرت ناز میکرد و دست میکشید،وسایل بازی اش که خونه مادرجون بود میاورد پیشت که با هاش بازی کنی،دوچرخه اش میاورد که روش بشینی ماشاالله شما هم انقدر با تسلط روش مینشیتی،خاله قربون ماز محمد هم بشه
26 خرداد 1393

غذا خوردن ناز پسری

آرتین جون مامانی امروز ظهر برات حریره بادوم درست کردم و به اندازه یه قاشق خوردی،راستش موقع ظهر ترسیده بودم چون بلد نبودی قورت بدی،ولی برای شامت گوشت گوسفند گذاشتم والان یه تیکه گذاشتم تو پستونک غذا ماشالله خیلی خوب عصاره اش میک زدی از ته دل لذت بردم،الهی شکر بخاطر روزی حلالی که به ما دادی و هزاران بار شکر که فرزندی سالم به ما هدیه دادی تا چنین لحظات شیرین لمس کنیم
26 خرداد 1393

سومین سالگرد عقد بابا جون و مامان جون

صبح ۱۳۹۳/۰۳/۱۲بابایی تماس گرفت و گفت شرکت پیلوت روزهای تعطیل کاری اعلام کرده ،شما وسایلت جمع کن با پسر بری شمال،منم به یاد لحضه شیرین سه سال گذشته و سال قبل که شما تو دلم مهمونی بودی ساک سفر آماده کردم و غروب بابایی وقتی از سر کارش برگشت ما رو رسوند ترمینال شرق،به سختی دو تا بلیط گرفت ساعت حرکت نه شب بود ،بابایی دلش نیومد بدون شام مارو بفرسته گفت یک ساعت به زمان حرکت وقت داریم میریم شام میخوریم،یه کباب فوق العاده خوشمزه ای به ما داد شما تو بغلم بودی بابایی لقمه میکرد به من میداد،خیلی به جفتمون مزه داه بود ،ان شالله بزرگ بشی از همین کباب خوشمزه بهت بدیم،منم یه پلاک نقره و ان یکاد گرفته بودم از طرف آرتین جون به باباجون هدیه دادم (البته پسرم رو...
26 خرداد 1393

تاریک کردن گل پسری

آرتین جون وقتی چهار ماهت شده  بود متوجه شدم موقع شیر خوردن اگه خوابت بیاد لباسم رو میکشی رو صورتت اگه لباسم تنگ باشه دستت میذاری روی چشماتت،برام خیلی جالب بود آخه عمه مهناز هم وقتی میخواد بخوابه یه چیزی رو چشماش میذاره و تاریک میکنه،از اون موقع به بعد وقتی رو پاهام میذارم و برات لالایی میخونم یه لایه از چادر شب رو چشمات میذارم خوابت میبره،قربون این گل پسر برم من که با زبون بی زبونی به مامانی یاد دادی وقتی خوابت میاد و خسته ای مامانی برات چی کار کنه،دوستت دارم عزیزم به اندازه یه دنیا
26 خرداد 1393

اولین سفر زیارتی گل پسر

غروب سه شنبه مورخ ۱۳۹۳/۰۲/۲۳مصادف با میلاد امیرالمومنین و روز مرد،ساعت شش من و گل پسر اماده شدیم و به بابایی که جلوی درب ایستاده بود گفتم با هم بریم بیرون تا سر کوچه رفتیم بابایی گفت اگه ماشین رو به راه بود میرفتیم قم،من گفتم بریم شاعبدالعظیم  بابایی مهربون قبول کرد و برگشتیم من چادر نمازم گرفتم و حرکت کردیم ساعت هفت و نیم رسیدیم،شما به همراه بابایی داخل حرم رفتید ،عشق من زیارت این بزرگوار همردیف زیارت امام حسین،امیدوارم در این سفر پر خیر و برکت ایمان تقوی سلامتی دلشادی و موفقیت سربلندی حفظ ابرو عاقبت به خیری را با خود به ارمغان اورده باشی،ان شاالله
25 خرداد 1393

کالسکه سواری ناز پسری

گلم امروز غروب با بابایی پارک گل نرگس که نزدیک خونمون هستش رفتیم ،عزیزم وقتی سوار کالسکه شدی خیلی خوشحال بودی ،از اینکه لذت میبردی خیلی خوشحال بودم تو راه یه دقیقه ازت فیلم گرفتم ،توی پارک چند تا عکس یادگاری با باباجون انداختیم.
25 خرداد 1393

نشستن ناز پسر

عزیز دل مامان الان پنج ماه و هجده روزت شده ،جمعه خونه مامان بزرگ وقتی نشسته بودی ما دست هامون ول کردیم خودت تونستی تعادلت حفظ کنی چند ثانیه ای بشینی،خدا جون هزاران بار شکر بخاطر چنین نعمت بزرگی که به ما هدیه دادی،پسرم انقدر شیرین و دلنشین شدی که نگو همین الان که رو پاهام هستی ملافه رو میکشی روی سرت وقتی بر میداری من میگم دالی شما میخندی و دوباره ملافه رو میذاری روی سرت و این کار و باهم تکرار میکنیم،پسر گلم با بازی های کودکانه ات به زندگی من شادی و نشاط وروح بخشیدی.ممنون  
25 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد